محمدجعفر یاحقی در گفتوگو با ایبنا مطرح کرد:
بیقاعدگی کلاسهای شفیعیکدکنی جاذبه ایجاد کرده است/ شریعتی بهتر از ما ادبیاتیها از ادبیات استفاده کرد
محمدجعفر یاحقی، پژوهشگر، نویسنده و استاد دانشگاه فردوسی مشهد گفت: خوشبختانه دکتر شفیعیکدکنی هیچ قاعدهای را رعایت نمیکند و همین بیقاعدگی جاذبه ایجاد کرده است و باعث شده دانشجویان روی در و دیوار کلاس بنشینند.
بخشی از اتفاقات ادبی ما داخل دانشگاه رقم میخورد و دانشگاه با ارائه رشته زبان و ادبیات فارسی این ادعا را دارد که میتواند ادیب تربیت کند. با این حال بسیار از کارشناسان معتقدند که این موضوع صرفا شامل ادبیات کلاسیک است و توجه لازم به ادبیات معاصر در دانشگاهها وجود ندارد. شما این نکته را قبول دارید؟
تا حدودی بله؛ اما شرایط به این شکلی که شما میگویید هم نیست که اصلا به ادبیات معاصر توجه نشود. در رشته زبان و ادبیات فارسی ما گرایش ادبیات معاصر داریم که در آنجا به شکل مشخصی به ادبیات معاصر میپردازند و تمام تخصص دانشجویان به سمت ادبیات معاصر میرود. بنابراین در آنجا چنین مشکلی وجود ندارد و اتفاقا دغدغه ما این است که شاید در این گرایش آن طور که باید و شاید به ادبیات کلاسیک ما پرداخته نمیشود و نکند این افراد از ادبیات کلاسیک دور شوند.
چرا به شکل ویژه روی ادبیات کلاسیک تاکید دارید؟
ادبیات کلاسیک بنمایه ادبیات معاصر هم است و همه کسانی که در ادبیات معاصر درخشیدند، کسانی هستند که ابتدا ادبیات کلاسیک را در خود تقویت کردهاند و بعد از آن به اندیشههای جدید فکر کردند و در این راه گام نهادند.
به گرایش ادبیات معاصر اشاره کردید اما منظور من سایر گرایشهای ادبی است. در آن بخشها شرایط به چه گونهای است؟
در رشته ادبیات نیز درسهای ادبیات معاصر تدریس میشود؛ شاید حجم این درسها بالا نباشد اما به نسبت خوب است. از 130-40 واحدی که دانشجوی ادبیات میگذراند، ممکن است 10 تا 12 واحد ادبیات معاصر باشد که این نسبت هم به درستی انتخاب شده است؛ چراکه ادبیات کلاسیک ما به قدری گسترده است که بیشتر از این سهم ادبیات معاصر نمیشود. از رشته ادبیات که فاصله بگیریم، رشتههای دیگر دانشگاهی نیز بینصیب از ادبیات معاصر نیستند. در همه رشتههای دانشگاهی درسی به نام فارسی عمومی وجود دارد که دانشجو باید الزاما آن را طی کند؛ درسی که در آن بسیاری از متنها مربوط به ادبیات معاصر است. البته این امکان وجود دارد که گاهی اوقات سلیقه استادان نباشد و متنها را عوض کنند یا به متنهای معاصر نپردازند، اما این شرایط در همه دانشگاهها به یک شکل نیست.
با همه این تفاسیر گلایه این روزها از محیطهای آکادمیک کم نیست. به اعتقاد شما مشکل کار کجاست؟
به نظرم شکل ارائه کار مشکل دارد. اگر مشکلی در این رشته وجود دارد به دلیل حضور برخی از مدرسان است. نمیخواهم از کلمه غیرمتخصص استفاده کنم و ترجیح میدهم در معرفی این اساتید از کلمه «کم ارتباط» و «بیربط» استفاده کنم. متاسفانه در برخی از دانشگاههای ضعیف، این استادان «کمارتباط» تدریس میکنند و سوال من از شما این است که وقتی فردی خودش به چیزی علاقه ندارد، چگونه میتواند به آموزش آن حرفه بپردازد و با تدریس خود برای دانشجو علاقه ایجاد کند. به همین دلیل این افراد نه تنها باعث جذب بچهها نمیشوند؛ بلکه باعث دفع آنها میشوند و کاری میکنند که دانشجو از این رشته زده میشود.
تا حدودی با شما موافقم اما فکر میکنم که سرفصلها و دروس رشته ادبیات نیاز به تغییر دارد. شما در مراکز مختلفی مثل فرهنگستان زبان، وزارت علوم و دانشگاه فردوسی حضور دارید؛ چرا در برنامهریزیها فکری به حال تغییر شیوههای فعلی نمیکنید؟
چند سال پیش تغییراتی در برنامهها شکل گرفته و مطالب بسیاری از ادبیات معاصر در واحدها گنجانده شده است. خود من نیز عضو کمیته برنامهریزی وزارت علوم هستم و درسهایی از ادبیات معاصر را پیشنهاد کردهایم؛ البته شاید گاهی این درسها به صورت آزاد ارائه میشود و نیاز است که استاد خودش برای ارائه درس انگیزه داشته باشد. به جرات میتوانم بگویم که برای دانشگاههایی که امکانات و استاد علاقهمند داشته باشند، بستههای درس ادبیات معاصر فراوان است. یعنی بستههایی تعریف کردهایم؛ اما به دلیل آنکه آزاد است، آنها که امکانات ندارند، این دروس را ارائه نمیدهند.
شما به علاقه اشاره کردید. بسیاری از دروسی که در رشته ادبیات وجود دارد به مباحث تئوریک ارتباطی ندارد و کاملا تجربی است؛ اما با این حال ما اصرار داریم که این دروس را نیز اساتید و فارغالتحصیلان دانشگاهی تدریس کنند و این در شرایطی است که ما قبل از انقلاب اخوان و جلال را داشتیم که در دانشگاه تهران تدریس میکردند، اما این روزها شرایط به این شکل نیست. نظر شما چیست؟ شما موافق یا مخالف حضور شخصیتهای ادبی در دانشگاه هستید؟
من کاملا موافق این موضوع هستم؛ اما به شرط اینکه ضابطه داشته باشد؛ چراکه اگر بیضابطه شود، هر رئیس دانشگاه یا مدیر گروهی افراد بیکار خانواده خودش را با این نگاه میتواند به دانشگاه بیاورد. بنابراین اگر روی ضابطه جلو نرویم، کار خراب میشود؛ اما شاید بد نباشد که بگویم از نظر قانونی گروهها میتوانند چنین کاری را انجام دهند و یک فرد شایسته را در دانشگاه بیاورند. البته این حضور به شکل غیررسمی و حقالتدریسی خواهد بود. قبل از انقلاب نیز شرایط به این شکل بوده است. حتی شما توجه داشته باشید که در این درسهای پیشنهادی بستهای ادبیات معاصر نیز کارگاه پیشبینی کردهایم و در آنجا گفتهایم که در این کارگاهها باید از متخصصان استفاده شود. یعنی اگر کارگاه داستاننویسی است، از یک داستاننویس مطرح برای تدریس دعوت کنند و نه اینکه دوباره به سراغ همان استاد دانشگاه بروند. این را گفتم تا بگویم که این پیشبینیها انجام شده است؛ اما متاسفانه اجرا نمیشود.
به نظر شما مهمترین دستاورد چنین اتفاقی چه میتواند باشد؟
قطعا حضور این افراد در دانشگاه میتواند، دانشجویان را به بازار کار نزدیک کند و این یک اتفاق مهم و بزرگ است.
چرا برای حضور این افراد به حالت کارگاهی اشاره کردید؟
به این دلیل که شاید حضور این افراد در واحدهای درسی و به شکل تدریس کلاسیک خیلی جواب ندهد و بهتر باشد که برای تدریس این افراد، به سراغ آموزشهای کارگاهی برویم تا کسانی که در کلاس حاضر میشوند با عشق و علاقه در کلاس شرکت کنند.
آیا چنین برنامهای را در دانشگاه فردوسی پیاده کردهاید؟
بله. ما نیز چنین کارهایی را برگزار میکنیم. همین چند هفته پیش در دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی کارگاه ترجمه با حضور استاد عبدالله کوثری برگزار کردیم و شاید بد نباشد که بگویم ما در دانشکده ادبیات به شکل مرتب از حضور عبدالله کوثری استفاده میکنیم.
چرا این اتفاق در سایر دانشگاهها رخ نمیدهد؟
این فضا به چند دلیل در دانشگاهها ایجاد نمیشود؛ چراکه از طرفی برخی از این دوستان نویسنده، مترجم و شاعر حس کلاس رفتن ندارند؛ یعنی کلاس رفتن یک حس و نظم خاصی میطلبد که در اهل قلم و هنرمندان کمتر دیده میشود. مدرس دانشگاهی باید سر وقت در کلاس حاضر شوند، سر وقت از کلاس خارج شوند، در یک مدت زمان طولانی حضور منظم داشته باشد و از طرفی با قوانین دانشگاه کنار بیاید که این موضوع کمی برای این افراد سخت است. البته این افراد حق دارند که ضوابط را نپذیرند؛ چراکه منظم نیستند و بهتر است که از این افراد به شکل آزاد استفاده شود. از طرف دیگر دانشگاهها نیز منافع خودشان را در نظر میگیرند و اگر قرار باشد که کارگاهی برگزار کنند، برای خودشان این کار را میکنند تا حقالتدریس را خودشان بگیرند. به این شکل ما کمتر شاهد رخ دادن چنین اتفاقی در دانشگاهها هستیم. البته این را باید بگویم که متاسفانه چنین دیدگاهی آفت دانشگاههای ما شده و این مشکل در دانشگاههای ما وجود دارد. یعنی حاضر نیستند از کار کنار بروند و آن را به فرد بهتری بدهند.
شما خودتان که چنین دیدگاهی ندارید؟
من خودم همیشه کمترین کلاسها را برمیدارم و همیشه گفتم هر کسی میخواهد بیاید و درسهایی که برداشتم را بردارد. متاسفانه خیلی از همکاران به این شکل نیستند و باید حتما حقالتدریسشان پُر شود. این مشکل را اگر ما بتوانیم حل کنیم و این فرهنگ را در میان هیات علمی دانشگاهها جا بیندازیم، راه را برای فعالیتهای فوقبرنامه باز کردهایم. برنامهها همیشه خوب است؛ اما متاسفانه خوب اجرا نمیشود و مشکل به ما برمیگردد که این برنامهها را با پایینترین کیفیت برگزار میکنیم. خیلیها میترسند فرد بهتر از خودشان را به دانشگاه بیاورند و میگویند که اگر بازار رقیب گرم باشد، بازار خودشان کساد میشود و این افراد از این موضوع واهمه دارند و میترسند موقعیت خودشان به خطر بیفتد. اینها را گفتم تا بگویم که آن ایثار، فداکاری، علماندیشی و عاقبتاندیشی که برای ارتقای نظام آموزشعالی نیاز است در ما وجود ندارد.
در این بین فقط دانشگاه مقصر است؟
نه. موانعی سر راه است و همه مشکلات به افراد دانشگاهی و محیط آموزشی برنمیگردد. گاهی خیلی از این مشکلات به محیطهای خارج از دانشگاه برمیگردد. بری مثال جاذبههایی در محیطهای دیگر آموزشی وجود دارد که به دلیل ضوابط دانشگاه نمیتواند باشد. کهنهگی فضای فکری دانشگاهیان و اساسا بیعلاقگی و کمتخصصی همکاران ما باعث رمندگی دانشجویان نسبت به فضای آموزشی کشور میشود.
چه چیزی دانشجو را رمنده میکند؟
دانشجوی امروز از فضای قانونی و ضابطهمند فراری است و چنین فضایی برای او جذابیت ندارد. دانشجو دوست دارد آزاد باشد. به محض اینکه ما از کلمه «باید» استفاده میکنیم، او دیگر علاقهای به کار ندارد. اگر شما این روزها کلاسهای پررونقی میبینید، به این دلیل است که این افراد ضوابط را کنار گذاشتهاند.
مثالی هم برای کنار گذاشتن ضوابط دارید؟
مثلا خوشبختانه دکتر شفیعیکدکنی هیچ قاعدهای را رعایت نمیکند و همین بیقاعدگی جاذبه ایجاد کرده است. اگر او طبق قوانین دانشگاه سر ساعت بیاید، سر ساعت هم حضور و غیاب کند و هر کسی که دیر میآید جلوی نامش غیبت بزند، کلاس او هم کسلکننده میشود؛ اما در حال حاضر میبینید که وقتی او در دانشگاه کلاس دارد، علاقهمندان روی در و دیوار کلاس هم مینشینند. شفیعی سر کلاسهایش هیچ سرفصلی را رعایت نمیکند و آنچه که فکر میکند آن روز باید درس بدهد بیان میکند. باید توجه داشته باشیم که امر و نهیهای نظام آموزشی باعث رمیدگی آن شده است. اصلا مخالفت با قوانین برای دانشجو جاذبه دارد و اگر من این قوانین را زیر پا بگذارم برای آنها شیرین است.
آیا این اختیارات را سایر اساتید هم دارند؟
این شرایط تنها برای نمونههای استثنایی ممکن است و واقعا همه چنین حقی را ندارند. البته من خودم هم چنین رویهای را دنبال میکنم و در بیشتر مواقع علاقهمند هستم که چنین اقداماتی را انجام دهم. برای مثال گاهی کلاس دانشجوهای دکتری را در داخل خانه برگزار کردهام.
از کلاسهای جذاب صحبت کردید و معتقد هستید که فضای آموزشی باید به شکلی باشد که برای دانشجو جذابیت ایجاد کند. در زمان دانشجویی کلاسهای کدام استاد چنین ویژگی داشت و باعث میشد تا از حضور در کلاس درس لذت ببرید؟
در زمان دانشجویی ما کلاسهای دکتر شریعتی به همین شکل بود و هیچ گونه قاعده و قانونی نداشت. او هروقت دلش میخواست به کلاس میآمد؛ تا هر زمان که دلش میخواست کلاس را ادامه میداد؛ اصلا هر چیزی که دوست داشت آموزش میداد؛ از همه اینها مهمتر سر کلاس حرفهای قشنگ و جذابی میزد که دانشجویان از شنیدن این حرفها هیچ وقت خسته نمیشدند.
چرا حرفهای او برای شما دانشجویان جذاب بود؟
دکتر شریعتی کاراکتر خاصی داشت. شاید شما تعجب کنید اما او سر کلاس رسما سیگار میکشید و این کار را ترک نمیکرد. هرگز دفتر حضور و غیاب نداشت. شریعتی قدرت تجزیه و تحلیلاش و ارتباط آسمان و زمیناش خیلی قوی بود. او بهترین کسی است که از ادبیات در جهت پیشبرد اهدافش استفاده کرده است و حتی ما ادبیاتیها نتوانستیم از ادبیات به اندازه او برای پیشبرد کار و نفوذکلاممان استفاده کنیم. بنابراین ادبیات به او خیلی کمک کرد. او قادر بود صحبتهای معمولی و پیشپاافتاده که همه میدانستیم را به شکلی بیان کند که حتی مخالفان نیز جذب او شوند. در دهه 40 دانشجوی دکتر شریعتی بودیم و در آن زمان 99 درصد دانشجویان به شکل رسمی کمونیسم بودند؛ حتی کسانی مثل من با دیدگاه میانهرو و خنثی انگشتشمار بودند، به شکلی که اصلا دیده نمیشدند؛ اما بد نیست که بدانید همان بچههای چپ چنان جذب صحبتهای شریعتی میشدند که حرف او را قبول میکردند. شریعتی آسمان و ریسمان را شرق و غرب را به هم ارتباط میداد و از حرفهای کهنه مسائل جدید و تازه میساخت. مجموعه این عوامل است که آن کاراکتر را میسازد و او را به یک انسان فوقالعاده تبدیل میکند.
چقدر از آن ویژگیهای دکتر شریعتی در کلاسهای درس شما نیز نمایان است؟
من هرگز نمیتوانم نمونهای مثل شریعتی باشم؛ اما خودم سعی میکنم که دانشجویان را محدود نکنم تا شرایط برای آنها سخت شود. شاید من قدرت تجزیه و تحلیل شریعتی را نداشته باشم؛ اما سعی کردم تا از ادبیات به شکل خوب و مناسبی استفاده کنم.
به عنوان آخرین سوال؛ خاطره جذابی از کلاسهای دکتر شریعتی دارید؟
خاطره زیاد است و من بخشی از این خاطرات را در یکی از آثارم نوشتهام؛ اما اگر یکی از این خاطرات را بخواهم تعریف کنم، باید بگویم که همانطور که گفته شد دکتر شریعتی قواعد و قانون را رعایت نمیکرد. مثلا میآمد سر کلاس و جلسه را چهار ساعت ادامه میداد و کلاس بعدی هم از بین میرفت و استاد کلاس بعدی نیز که میدید کلاس به این اندازه گرم است در رودربایستی میماند و به اتاقش میرفت. اما به خاطره بپردازم. یک عصری ما از ساعت 4 تا 6 با دکتر کلاس داشتیم؛ اما ساعت از 6 گذشت و کلاس ادامه داشت و هرچقدر میگذشت دکتر شریعتی کلاس را تعطیل نمیکرد. از طرفی هیچکس هم احساس خستگی نمیکرد؛ در حالی که در کلاسهای معمولی یک ساعت که میگذرد همه میگویند، «استاد خسته نباشید.» باور کنید که سر کلاسهای شریعتی ما نمیفهمیدیم زمان چطور میگذرد. آن وقتها سیستم دانشکده به این شکل بود که سرایداری داشت که سر ساعت مشخص در را میبست و به خانه میرفت. سرایدار دانشگاه در آن زمان پیرمردی به نام آقای شرعی بود. رئیس دانشکده هم مرحوم احمدعلی رجایی بود که در اوج اقتدار و قدرتمندی از کلاس شریعتی خوشش میآمد و نگاه او و تفکر او را دوست داشت و نمیتوانست از کارهای او ایراد بگیرد. آقای رجایی در آن شب قصد داشت که زودتر به خانه برود؛ اما هرچقدر صبر میکرد چراغ اتاق 11 خاموش نمیشد. ما سر کلاس بودیم و حس میکنم که ساعت از 9 شب گذشته بود که دکتر رجایی آمد، در زد و سرش را از لای در آورد داخل و گفت، «آقای دکتر شریعتی، شرعی میخواهد برود.» همه تازه متوجه زمان شدیم و از حرف دکتر رجایی خندهمان گرفت. دکتر شریعتی هم لبخند زد و گفت: «چشم آقای دکتر کلاس را تمام میکنم.»
نظر شما